نوشته اصلی توسط
zshakiba
سلام
دختری 25 ساله هستم که حدود یک سال و یک ماهه عقد کردم شوهرم دانشجوی کارشناسی ارشده برق و ترم آخره .خانواده من مذهبی هستن و خانواده شوهرم خیلی نه ولی شوهرم به شدت مذهبی هستش و تفاوت زیادی با خانوادش داره .در جلسات خواستگاری من همه چیزو در مورد خودم بهشون گفتم اینکه قصد دارم ادامه تحصیل بدم و شاغل باشم اینکه حجابمو تا چه حد رعایت کنم . در مورد خیلی از جزئیات باهاشون صحبت کردم و از خودم گفتم حتی اینو گفتم که دوست ندارم بعدا چیزی رو به من تحمیل کنن و بخوان منو عوض کنن (خیلی وقتا از اظرافیان شنیدم که میگن عیب نداره درستش میکنم پسره رو یا دختره رو )و ایشون همه رو پذیرفتن البته در مورد کار میگفتن که محیطش باید سالم باشه هر جایی نمیشه
من همه شرایطمو براشون گفتم و ازشون خواستم که توقعشون نسبت به همسرشونو بگن .که گفتن من کم توقعم چیزی نمیخوام جز اینکه رضایت امام زمان تو زندگیمون باشه و طبق کتاب و حدیث پیش بریم و من هم قبول کردم و البته استقبال کردم .بعد از عقد متوجه چیزایی شدم که به نظرم افراطه .خیلی ناراحتم دیگه وقتی با همیم احساس خوبی ندارم . چند روز بعد از عقد فهمیدم که میخواسته طلبه بشه .ماه رمضون ماه صفر ماه محرم ایام فاطمیه و ... ایشون اصلا خونه نیستن همش هیئت پشت هیئت .شده تو یه روز 3 یا 4 تا مراسم و پشت سرهم میرن . تو این ماه ها حالش دست خودش نیست همش مشکی میپوشه سرتاپا گریه میکنه تو این مراسم خودشو میزنه طوری که صورتش کبود میشه به ظاهر و قیافش نمیرسه .تو مهمونیا ساکته و به خانما نگاه نمیکنه و سرش پایین حتی وقتی دارن باهاش صحبت میکنن . همین چیزا باعث شده این ترم آخر بعد یه سال هنوز به سرانجام نرسه پایان نامه ذره ای پیشرفت نکنه .
بعدها با کارکردنم مخالفت کرد و گفت راضی نیست زنش تو نگاه نامحرما باشه و باید تو یه محیط کاملا زنونه کار کنه .با تحصیلم هم با همین دلیل مخالفت کرد .حجاب کاملو پوشیه زدن میدونن که با مخالفت من دیگه چیزی نگفتن ولی کلا میخوان که همه جا چادر بپوشم که واسه من سخته چوم پدرم در مورد حجاب سخت گیری زیادی می کردن من همیشه تو مهمونیا لباسای خیلی پوشیده میپوشیدم بلند و گشاد ولی چادر و فقط بیرون از منزل (دانشگاه و محیط کار) میپوشیدم .از طرفی همسرم کتاب زیاد می خونه و کتابای زیادی داره و عاشق کتاب خوندنه و دوست داره تمام کتابارو مو به مو بخونه البته بخونیم و محقق بشیم البته تو زمینه دین خیلی می ترسم و ناراحتم نمیدونم چه کار کنم اجساس میکنم روز به روز دارم ازش دورتر میشم میترسم وقتی زیر یه سقف بریم وضعیت بدتر بشه